مرحوم بهزاد سپهر
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم
بابا میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار میزد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
میزد توی صورتش
قسم میداد بابا رو
به فاطمه به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره میبینه
تو رو به جون بچه
بابا رو دوره کردن
بچههای محله
بابا یهو دویدو
زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرشو
بابا میزد به دیوار
قسم میداد حاجیو
حاجی گوشیو بردار
نعرههای بابا جون
یه هو پیچید تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دویدو از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه میگفت
کشتند بچههارو
بعد مامانو هولش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که: مواظب باشید
خمپاره زد بخوابید
الو الو کربلا
کمک میخوام
حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابا
فقط امروزو دیدن
جلو بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربتِ اون
هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا
نشونههای درده
درد غربت بابا
غنیمت از نبرده
شرافت و خون و دل
نشونههای مرده
ای اونایی که هنوز
دارید بهش میخندید
برای خندههاتون
دردشو میپسندید
امروزشو نبینید
بابام یه قهرمونه
یه روز به هم میرسیم
بازی داره زمونه
موج بابا کلیده
قفل دره بهشته
یه روز پشیمون میشید
که دیگه خیلی دیره
گریههای مادرم
یقتونو میگیره