میهمانان امروز : 2
بیا عزیزم بیا
[ میخانه ] [ ایمیل ] [هویت ] [ مدیریت ]
لوگو هم قطاران
لینک به نشان عاشقی
با ما باش
بودن یا نبودن
یــــاهـو
جوینده = یابنده
خفن سرعتو متن یادداشتها و پیامها را بکاوید!
نوای دوست
گذشته ها
تابستان 1385زمستان 1383
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
قسمت دوم
داشت با بابام حرف می زد
چشماش به عکس اون بود
انگار که توی گلوش
یه تیکه استخون بود
مرتضا جونم می دونم
زنده ای و نمردی
بعد خدا و مولا
ما رو به کی سپردی؟؟
دستخوش آقا مرتضا
خوش بحالت که رفتی
ما اینجا مستأجریم
تو اونجا جا گرفتی
خواستگاریم یادته؟
چندتا سکّه مِهرمه؟
مهریه مو کی می دی؟
گره توی کارمه
دخترمون مریضه
بیا ببین که موهاش
تند تند داره می ریزه
اجاره خونه داریم
صاحبخونه می گفتش
دیگه مهلت نداریم
امروز که صاحبخونه
اومد برا اجاره
همسایه مون وقتی گفت :
«مهلت بده نداره»
یهو تو کوچه داد زد:
«اینا همش بهونس
دِقّ اجاره داره
دردش اجاره خونه س
به من چه شوهرش رفت
یا که زن شهیده
خونه اجاره داره
یاخونه رو خریده؟»
درد دل خستمو
فقط برا تو گفتم
چون از تموم مردم
« به من چه » می شنفتم
میگم اجاره داریم
خیلی مریضه بچه
سایه سر نداریم
همه میگن « به من چه »
با آه خود به عکسِ
باباجونم جون میده
چادرو وَر می داره
موهاشو نشون میده
صورتشو میذاره
رو صورت شهیدش
بابام نگاه می کنه
به موهای سفیدش
اشک مامان می ریزه
رو چشمای باباجون
بابا گریه می کنه
برای غمهای اون
اتل متل یه مادر
نحیف و زار و خسته
با صورتی حزین و
دستایی پینه بسته
دستای پینه دارش
عجب حماسه سازه
دستایی که شوهرش
به اون می نازه
و اما شما ()
قسمت اول
از شادروان ابوالفضل سپهر
روحش شاد ؛ یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
دستای پینه بسته
بپرس ازش تا بگه
چه جور میشه سوخت و ساخت
با بیست هزار تومن پول
اجاره خونه پرداخت
اجاره های سنگین
خرج مدرسه ما
خرج معاش خونه
خرج دوای مینا
چه جوری میشه جنگ کرد
یا اینکه بی رنگ مو
موی سیاهو رنگ کرد
با سرخاب جای سیلی
صورتا رو قشنگ کرد
وقتی که گفتند بابا
تو جبهه ها شهید شد
خودم دیدم یک شبه
چندتا موهاش سفید شد
می خوای بدونی چرا
نصف موهاش سفیده
بپرس که بعد بابا
چی دیده چی کشیده
یا میره داروخونه
برا دوای مینا
یا که میره سمساری
یا هم بهشت زهرا
یه روز به دنبال وام
ممان میره به بنیاد
یه روز به دبال کار
پیر آدم در میاد
هر وقت به مامان میگم
طعم غذات عالیه
مامان با گریه میگه:
جای بابات خالیه
بعضی روزا که توی
خونه غذا نداریم
غذای روز قبلو
برا مینا میذاریم
مینا با غم می پرسه
غذا فقط همینه
بابات کجاست ببینه
وقتی که بیست می گیرم
میاد پیشم می شینه
نوازشم می کنه
نمره هامو می بینه
میگم معلمم گفت:
که نمره هات عالیه
...
میگم مامان راست بگو
اگه بابا دوست داشت
چرا ازت جدا شد؟
پس چرا تنهات گذاشت؟
چشم می دوزه تو چشمام
لب می گزه ، می خنده
بیرون میره از اتاق
محکم درو می بنده
رفتم و از لای در
توی اتاقو دیدم
صدای گریه هاشو
از لای در شنیدم
اتل متل یه جانباز
مرحوم بهزاد سپهراتل متل یه باباکه اون قدیم قدیماحسرتشو میخورنتمامی بچههااتل متل یه دختردردونهی باباش بودبابا هرجا که میرفتدخترش هم باهاش بوداون عاشق بابا بودبابا عاشق اون بودبه گفتهی بچهها:بابا چه مهربون بودیه روز آفتابیبابا تنها گذاشتشعازم جبههها شددخترو جا گذاشتشچه روزای سختی بوداون روزای جداییچه سالهای بدی بودایام بی باباییچه لحظهی سختی بوداون لحظهی رفتنشولی بدتر از اون بودلحظهی برگشتنشهنوز یادش نرفتهنشون به اون نشونهاون که خودش رفته بودآوردنش به خونهزهرا به او سلام کردبابا فقط نگاش کردادای احترام کردبابا فقط نگاش کردخاک کفش بابا راسرمهی تو چشاش کردبابا جونو بغل زدبابا فقط نگاش کردزهرا براش زبون ریختدو صد دفعه صداش کردپیش چشاش ضجه زدبابا فقط نگاش کرداتل متل یه بابایه مرد بی ادعابراش دل میسوزوننتمامی بچههازهرا به فکر باباستبابا تو فکر زهراگاهی به فکر دیروزگاهی به فکر فردایه روز میگفت که خیلیبراش آرزو دارهولی حالا دخترشزیرش، لگن میذارهیه روز میگفت: دوست دارمعروسیتو ببینمولی حالا دخترشمیگه به پات میشینممیگفت: برات بهترینعروسی رو میگیرمولی حالا میشنوهتا خوب نشی نمیرموقت غذا که میشهسرنگ را بر میدارهیک زردهی تخم مرغتوی سرنگ میذارهگوشهی لپ باباسرنگ رو میفشارهبرای اشک چشمشهی بهونه میارهغضه نخوره بابا جوناشکم مال پیازهبابا با چشماش میگه:خدا برات بسازههر شب وقتی بابا رومیخوابونه توی جاشبا کلی اندوه و غممیره سرکتاباش" حافظ" رو بر میدارهراه گلوش میگیرهقسم میدهد حافظو" خواجه! " بابام نَمیرهدو چشمشو میبندهخدا خدا میکنهبا آهی از ته دلحافظو وا میکنهفال و شاهد و فال وبه یک نظر میبینهنمیخونه، چرا کههر شب جواب همینهاون شب که از خستگیگرسنه خوابیده بودنیمه شب، چه خوابِقشنگی رو دیده بودتو خواب دیدش تو یک باغتو یک باغ پر از گلپر از گل و شقایقمیون رودی بزرگنشسته بود تو قایقیه خرده اون طرفترمیان دشت و صحراجایی از اینجا بهتر…بابا سوار اسبهمگه میشه محاله…بابا به آسمون رفتتا پشت یک در رسید...
الو الو کربلا
مرحوم بهزاد سپهردویدم و دویدمسر کوچه رسیدمبند دلم پاره شداز اون چیزی که دیدمبابا میون کوچهافتاده بود رو زمینمامان هوار میزدشوهرمو بگیرینمامان با شیون و دادمیزد توی صورتشقسم میداد بابا روبه فاطمه به جدشتو رو خدا مرتضیزشته میون کوچهبچه داره میبینهتو رو به جون بچهبابا رو دوره کردنبچههای محلهبابا یهو دویدوزد تو دیوار با کلههی تند و تند سرشوبابا میزد به دیوارقسم میداد حاجیوحاجی گوشیو بردارنعرههای بابا جونیه هو پیچید تو گوشمالو الو کربلاجواب بده به گوشممامان دویدو از پشتگرفت سر بابا روبابا با گریه میگفتکشتند بچههاروبعد مامانو هولش دادخودش خوابید رو زمینگفت که: مواظب باشیدخمپاره زد بخوابیدالو الو کربلاکمک میخوامحاجی جونبچهها قیچی شدنتو سینه و سرش زدهی سرشو تکون دادرو به تماشاچیاچشماشو بست و جون دادبعضی تماشا کردنبعضی فقط خندیدناونایی که از بابافقط امروزو دیدنجلو بابا دویدمبالا سرش رسیدماز درد غربتِ اونهی به خودم پیچیدمدرد غربت بابانشونههای دردهدرد غربت باباغنیمت از نبردهشرافت و خون و دلنشونههای مردهای اونایی که هنوزدارید بهش میخندیدبرای خندههاتوندردشو میپسندیدامروزشو نبینیدبابام یه قهرمونهیه روز به هم میرسیمبازی داره زمونهموج بابا کلیدهقفل دره بهشتهیه روز پشیمون میشیدکه دیگه خیلی دیرهگریههای مادرمیقتونو میگیره
پر زدو آمد
نشست پشت پنجره
پرهایش برفی بود
سفید تر زا برف
بسویش رفتم
نگاهم کرد
پنجره را گشودم
گفتم: بیا
پر زدو رفت
باز
تنها شدم
تو در قلب منی
باران می بارد
آسمان می غرد
تو در فکر منی
و در قلب
غرش تمام می شود
باران قطع
ابر می رود
خورشید می آید
دستم را بگیر
با من بیا
بیا به آنجا که رنگین کمان
تک رنگ است
سفید.
هر کبوتری که پرواز یاد بگیرد
می گوبد: من عاشقم
من
عاشقی که شعر نمی گوید
عاشق هستم
یه شعر
تکه ی ابر برو
تا ببینم خورشید
آسمان با خورشید، آسمان است
من بیچاره ندیدم خورشید
آسمان جای کبوتر هایی است
که غریبی نکنند با خورشید
من بیچاره ندیدم خورشید.
یه تیکه باحال
بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...می میرند
بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...با عشق می میرند
بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...در عشق می میرند
یه شعر ولی ...
مرجان لب لعل تو مر، جان مرا قوت (غذا)
یاقوت بنامم دو لب لعل تو یا، قوت
قربان وفاتم به وقاتم (مرگم) گذری کن
تا بوت (بویت) مگر بشنوم از رخنه ی تابوت
©template designed by: ghostdog.persianblog.com