سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل میهمانان : 71155

  میهمانان امروز : 2

بیا عزیزم بیا

[ میخانه ] [ ایمیل ] [هویت ] [ مدیریت ]

 

 لوگو هم قطاران






 

لینک به نشان عاشقی

دور خواهم شد از این خاک قریب

 

با ما باش

 

 

بودن یا نبودن

یــــاهـو

 

جوینده = یابنده

 :بیاب

خفن سرعتو
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

نوای دوست

 

گذشته ها

تابستان 1385
زمستان 1383

 

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

قسمت دوم

علیرضا::: ساعت 11:25 عصر

 

داشت با بابام حرف می زد

چشماش به عکس اون بود

انگار که توی گلوش

یه تیکه استخون بود

 

مرتضا جونم می دونم

زنده ای و نمردی

بعد خدا و مولا

ما رو به کی سپردی؟؟

 

دستخوش آقا مرتضا

خوش بحالت که رفتی

ما اینجا مستأجریم

تو اونجا جا گرفتی

 

خواستگاریم یادته؟

چندتا سکّه مِهرمه؟

مهریه مو کی می دی؟

گره توی کارمه

 

مهریه مو کی می دی؟

دخترمون مریضه

بیا ببین که موهاش

تند تند داره می ریزه

 

مهریه مو کی می دی؟

اجاره خونه داریم

صاحبخونه می گفتش

دیگه مهلت نداریم

 

امروز که صاحبخونه

اومد برا اجاره

همسایه مون وقتی گفت :

«مهلت بده نداره»

 

یهو تو کوچه داد زد:

«اینا همش بهونس

دِقّ اجاره داره

دردش اجاره خونه س

 

به من چه شوهرش رفت

یا که زن شهیده

خونه اجاره داره

یاخونه رو خریده؟»

 

درد دل خستمو

فقط برا تو گفتم

چون از تموم مردم

« به من چه » می شنفتم

 

میگم اجاره داریم

خیلی مریضه بچه

سایه سر نداریم

همه میگن « به من چه »

 

با آه خود به عکسِ

باباجونم جون میده

چادرو وَر می داره

موهاشو نشون میده

 

صورتشو میذاره

رو صورت شهیدش

بابام نگاه می کنه

به موهای سفیدش

 

اشک مامان می ریزه

رو چشمای باباجون

بابا گریه می کنه

برای غمهای اون

 

اتل متل یه مادر

نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و

دستایی پینه بسته

 

دستای پینه دارش

عجب حماسه سازه

دستایی که شوهرش

به اون می نازه


موضوعات یادداشت


قسمت اول

علیرضا::: ساعت 11:24 عصر

از شادروان ابوالفضل سپهر

روحش شاد ؛ یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

 

اتل متل یه مادر

نحیف و زار و خسته

با صورتی حزین و

دستای پینه بسته

 

بپرس ازش تا بگه

چه جور میشه سوخت و ساخت

با بیست هزار تومن پول

اجاره خونه پرداخت

 

اجاره های سنگین

خرج مدرسه ما

خرج معاش خونه

خرج دوای مینا

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوری میشه جنگ کرد

یا اینکه بی رنگ مو

موی سیاهو رنگ کرد

 

بپرس ازش تا بگه

چه جوری میشه جنگ کرد

با سرخاب جای سیلی

صورتا رو قشنگ کرد

 

وقتی که گفتند بابا

تو جبهه ها شهید شد

خودم دیدم یک شبه

چندتا موهاش سفید شد

 

می خوای بدونی چرا

نصف موهاش سفیده

بپرس که بعد بابا

چی دیده چی کشیده

 

یا میره داروخونه

برا دوای مینا

یا که میره سمساری

یا هم بهشت زهرا

 

یه روز به دنبال وام

ممان میره به بنیاد

یه روز به دبال کار

پیر آدم در میاد

 

هر وقت به مامان میگم

طعم غذات عالیه

مامان با گریه میگه:

جای بابات خالیه

 

بعضی روزا که توی

خونه غذا نداریم

غذای روز قبلو

برا مینا میذاریم

 

مینا با غم می پرسه

غذا فقط همینه

مامان با گریه میگه:

بابات کجاست ببینه

 

وقتی که بیست می گیرم

میاد پیشم می شینه

نوازشم می کنه

نمره هامو می بینه

 

میگم معلمم گفت:

که نمره هات عالیه

مامان با گریه میگه:

جای بابات خالیه

...

میگم مامان راست بگو

اگه بابا دوست داشت

چرا ازت جدا شد؟

پس چرا تنهات گذاشت؟

 

چشم می دوزه تو چشمام

لب می گزه ، می خنده

بیرون میره از اتاق

محکم درو می بنده

 

رفتم و از لای در

توی اتاقو دیدم

صدای گریه هاشو

از لای در شنیدم


موضوعات یادداشت


اتل متل یه جانباز

علیرضا::: ساعت 11:17 عصر

مرحوم بهزاد سپهر
اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو می‌خورن
تمامی بچه‌ها

اتل متل یه دختر
دردونه‌ی باباش بود
بابا هرجا که می‌رفت
دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته‌ی بچه‌ها:
بابا چه مهربون بود

یه روز آفتابی
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه‌ها شد
دخترو جا گذاشتش

چه روزای سختی بود
اون روزای جدایی
چه سال‌های بدی بود
ایام بی بابایی

چه لحظه‌ی سختی بود
اون لحظه‌ی رفتنش
ولی بدتر از اون بود
لحظه‌ی برگشتنش

هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اون که خودش رفته بود
آوردنش به خونه

زهرا به او سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
ادای احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد

خاک کفش بابا را
سرمه‌ی تو چشاش کرد
بابا جونو بغل زد
بابا فقط نگاش کرد

زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجه زد
بابا فقط نگاش کرد

اتل متل یه بابا
یه مرد بی ادعا
براش دل می‌سوزونن
تمامی بچه‌ها

زهرا به فکر باباست
بابا تو فکر زهرا
گاهی به فکر دیروز
گاهی به فکر فردا

یه روز می‌گفت که خیلی
براش آرزو داره
ولی حالا دخترش
زیرش، لگن می‌ذاره

یه روز می‌گفت: دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولی حالا دخترش
می‌گه به پات می‌شینم

می‌گفت: برات بهترین
عروسی رو می‌گیرم
ولی حالا می‌شنوه
تا خوب نشی نمی‌رم

وقت غذا که می‌شه
سرنگ را بر می‌داره
یک زرده‌ی تخم مرغ
توی سرنگ می‌ذاره

گوشه‌ی لپ بابا
سرنگ رو می‌فشاره
برای اشک چشمش
هی بهونه میاره

غضه نخوره بابا جون
اشکم مال پیازه
بابا با چشماش می‌گه:
خدا برات بسازه

هر شب وقتی بابا رو
می‌خوابونه توی جاش
با کلی اندوه و غم
می‌ره سرکتاباش

" حافظ" رو بر می‌داره
راه گلوش می‌گیره
قسم می‌دهد حافظو
" خواجه! " بابام نَمیره

دو چشمشو می‌بنده
خدا خدا می‌کنه
با آهی از ته دل
حافظو وا می‌کنه

فال و شاهد و فال و
به یک نظر می‌بینه
نمی‌خونه، چرا که
هر شب جواب همینه

اون شب که از خستگی
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب، چه خوابِ
قشنگی رو دیده بود

تو خواب دیدش تو یک باغ
تو یک باغ پر از گل
پر از گل و شقایق
میون رودی بزرگ

نشسته بود تو قایق
یه خرده اون طرف‌تر
میان دشت و صحرا
جایی از این‌جا بهتر…

بابا سوار اسبه
مگه می‌شه محاله…
بابا به آسمون رفت
تا پشت یک در رسید...


موضوعات یادداشت


الو الو کربلا

علیرضا::: ساعت 11:16 عصر

مرحوم بهزاد سپهر
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم

بابا میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابا رو
به فاطمه به جدش

تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه

بابا رو دوره کردن
بچه‌های محله
بابا یهو دویدو
زد تو دیوار با کله

هی تند و تند سرشو
بابا می‌زد به دیوار
قسم می‌داد حاجی‌و
حاجی گوشی‌و بردار

نعره‌های بابا جون
یه هو پیچید تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم

مامان دویدو از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
کشتند بچه‌هارو

بعد مامان‌و هولش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که: مواظب باشید
خمپاره زد بخوابید

الو الو کربلا
کمک می‌خوام
حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابا
فقط امروزو دیدن

جلو بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربتِ اون
هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا
نشونه‌های درده
درد غربت بابا
غنیمت از نبرده

شرافت و خون و دل
نشونه‌های مرده
ای اونایی که هنوز
دارید بهش می‌خندید

برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندید
امروزشو نبینید
بابام یه قهرمونه

یه روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه
موج بابا کلیده
قفل دره بهشته

یه روز پشیمون می‌شید
که دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقتونو می‌گیره


موضوعات یادداشت


پر زدو آمد

علیرضا::: ساعت 10:20 عصر

پر زدو آمد

نشست پشت پنجره

پرهایش برفی بود

سفید تر زا برف

بسویش رفتم

نگاهم کرد

پنجره را گشودم

گفتم: بیا

پر زدو رفت

باز

تنها شدم


موضوعات یادداشت


تو در قلب منی

علیرضا::: ساعت 5:18 عصر

باران می بارد

آسمان می غرد

تو در فکر منی

و در قلب

غرش تمام می شود

باران قطع

تو در فکر منی

و در قلب

ابر می رود

خورشید می آید

تو در فکر منی

و در قلب


موضوعات یادداشت


دستم را بگیر

علیرضا::: ساعت 9:22 عصر

دستم را بگیر

با من بیا

بیا به آنجا که رنگین کمان

تک رنگ است

سفید.

هر کبوتری که پرواز یاد بگیرد

می گوبد: من عاشقم

من

عاشقی که شعر نمی گوید

عاشق هستم


موضوعات یادداشت


یه شعر

علیرضا::: ساعت 6:17 عصر

تکه ی ابر برو

تا ببینم خورشید

آسمان با خورشید، آسمان است

من بیچاره ندیدم خورشید

آسمان جای کبوتر هایی است

که غریبی نکنند با خورشید

من بیچاره ندیدم خورشید.

 


موضوعات یادداشت


یه تیکه باحال

علیرضا::: ساعت 4:3 عصر

بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...می میرند

بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...با عشق می میرند

بعضی ها زندگی می کنند...عاشق می شوند...در عشق می میرند


موضوعات یادداشت


یه شعر ولی ...

علیرضا::: ساعت 3:41 عصر

 

مرجان لب لعل تو مر، جان مرا قوت (غذا)

یاقوت بنامم دو لب لعل تو یا، قوت

 

قربان وفاتم به وقاتم (مرگم) گذری کن

تا  بوت (بویت) مگر بشنوم از رخنه ی تابوت

 


موضوعات یادداشت



[ میخانه ] [ ایمیل ] [هویت ] [ مدیریت ]

©template designed by: ghostdog.persianblog.com